سرمایه گذار فردی است که به دقت شرکتی را مورد آنالیز و بررسی قرار می دهد و پس از شناسائی ارزش آن، تا زمانی که قیمت سهام آن کمتر از ارزش ذاتیشان معامله نمی شود، تصمیم به خرید آن نمی گیرد. آنها برای مثال قادرند که بگویند شرکت ایکس که سهام خود را ۴۸ دلار به معامله گذاشته در حقیقت دارای ارزش ذاتی۶۲ دلار به ازاء هر سهم است. آنها کسانی هستند که بر پایهء اطلاعات حقیقی تصمیات مربوط به سرمایه گذاری هایشان را می گیرند، و اصلآ اجازه نمی دهند احساساتشان در گیر این موضوع شود. ولی سوداگر از روی هر دلیل دیگری ممکن است سهام خریداری نماید. اغلب این گونه است که آنها به این دلیل سهام خریداری می کنند که در “بازی” هستند (که خود طریق دیگری برای اظهار این مطلب است که بورس در بالاتر از حجم عادی خود است و سهام ها یا روی هم انباشت می شوند یا از طریق مؤسسات دیگری به فروش می رسند). خرید آنها از روی بررسی ها و آنالیز دقیق و محتاطانه ای نیست، و فقط متکی بر شانس خود هستند که سهام آنها تحت هر عامل دیگری جز درک صحیح بنیان زیربنائی آن به صعود برسد. نفس سوداگری لازمهء بد بودن آن نیست، بلکه شرکت کنندگان در آن می باید آمادهء پذیرش این حقیقت باشند که اصول خود را به ریسک و خطر انداخته اند. ممکن است در دورهء کوتاهی بسیار پرمنفعت باشد ( به خصوص هنگام Bull Market یا بازار پیش خرید)، ولی نمی توانند درآمد یا بازده ای پایدار و باقی را تضمین نمایند. این کار بهتر است به همان افرادی واگذار شود که قادر به از دست دادن هر آن چیزی هستند که در بازی گذاشته اند.
چگونه این دو فعالیت متفاوت، قیمت بورس را تحت تأثیر قرار می دهند؟ سوداگر قیمت ها را به حد نهایت خود می رساند، در حالی که سرمایه گذار ( کسی که معمولآ زمانی می فروشد که سوداگر در حال خرید است، و زمانی می خرد که سوداگر در حال فروش است) بازار را متعدل می کند، و در نتیجه در دراز مدت قیمت سهام انعکاسی از ارزش واقعی شرکت ها را می گردد.
اگر سرمایه گذاران تنها خریداران موجود در بازار کالاهای مصرفی بودند، بازار بورس به گونه ای متعادل تر عمل می کرد. خرید و فروش سهام در بورس بر مبنای ارزش تجاری آنها انجام می شد. نوسان وسیع در قیمت ها کمتر به وقوع می پیوست زیرا به محض پائین آمدن ارزش اوراق بهادار، با خرید سرمایه گذاران قیمت ها به سطح معقولانه تری می رسید. هنگامی که شرکتی بالا قیمت گذاری شود به سرعت فروخته می شود. ولی سوداگران کسانی هستند که موجب فرار شدن قیمتها تا ارزشی که مورد دلخواه سرمایه گذاران است می گردند. از آنجائی که مبنای خرید اوراق بهادار توسط آنها کمی بیش از هوس است، به همان دلیل هم مستعد فروش هستند. این کار باعث می شود که سهام در بورس هنگامی که همه مشتاق خرید آن هستند به طور غیر مترقبه ای بالا ارزیابی شوند و هنگامی که از رواج افتادند به طور غیر عادلانه ای پائین ارزیابی گردند. همین رفتار افسردگی دیوانه وار به ما امکان می دهد تا بتوانیم شرکت هائی را که پائین تر از ارزش واقعیشان به فروش می رسند انتخاب کنیم.
چنین روندی ما سرمایه گذاران را به این باور اساسی می رساند که گرچه بازار بورس ممکن است در کوتاه مدت از بنیان و اساس تجارت فاصله بگیرد، ولی در دراز مدت همین اساس و بنیان است که مطرح خواهد شد. حتی در ورای گفتۀ “بن گراهام” مشهور همین نکتۀ مهم نهفته است که می گوید:” در کوتاه مدت بازار به مانند یک ماشین رأی، و در دراز مدت به مانند یک ترازو است.” متأسفانه برخی این اصل بنیادین بازار بورس را مردود می شمرند. چند ماه قبل نامۀ الکترونیی دریافت کردم که می گفت:” بنیان اقتصادی یک شرکت هیچ ارتباطی با قیمت سهام آن در بورس ندارد.” این مطلب کاملآ اشتباه است. من نیز در جواب تنها نوشتم ” اگر ربطی به بنیان و اساس ندارد، چه اتفاقی می افتاد اگر شرکت کوکاکولا دیگر حتی یک بطری نوشابه را هم نمی فروخت؟ شما فکر می کنید که قیمت سهام تا چه مدت به همین میزان کنونی باقی می ماند؟” وقتی با این دیدگاه به آن بنگرید جملۀ احمقانۀ “بنیان مطرح نیست” بیشتر آشکار می گردد. دفعۀ بعد هنگامی که کسی چنین مؤعظه ای کرد، فقط بپرسید “اگر شرکتی قادر به انجام پرداخت هایش نباشد و در مورد وام هایش قصور کند، چه بلائی سر سهام بورس وی خواهد آمد؟” و وقتی جواب دهد که به یغما خواهد رفت، به سادگی لبخندی بزنید و به آهستگی دور شوید. بنیان و اساس شرکت مطرح است.
متأسفانه تعداد بیشماری از سرمایه گذاران به افسانۀ این جنتلمن معتقدند. بهترین مثال در این مورد پرتاب صعودی شرکت “دات کام” در اواخر سال ۱۹۹۰ میلادی بود. شرکتی که هیچ سودی ایجاد نکرد و دارای هیچ ارزش دفتری هم نبود و در آن سال در سطح کهکشانی فروش داشت. ” به طور قطع این مثال ثابت می کرد که بنیان ها فاقد معنی هستند.” در مقابل نکاتی که ما بدان اشاره کردیم کاملآ ثابت شد. درست پس از چند سال بعد از بازار بورس اولیه بونانزا، واقعیات اقتصادی این شرکت ها در کمینشان نشست. اکثر آنها سقوط ۹۰% یا بیشتر داشتند، و بسیاری بیشتر نیز به یغما رفتند، به طوری که سهام آنها حتی ارزش کاغذی را که کلمات سهامشان روی آن چاپ شده بود را هم نداشتند.